بسیج | زندگینامه روحانی شهید مهدی توکلی ؛

طلبه ای از زابل

بسیج | زندگینامه روحانی شهید مهدی توکلی ؛

طلبه ای از زابل

در شب بیست‌و‌یکم ماه مبارک رمضان، روحانی خستگی‌ناپذیر روستای افتخارآباد خاش، شهید مهدی توکلی، در حالی که برای برگزاری مراسم احیاء مردم را به مسجد فرا می‌خواند، هدف گلوله اشرار مسلح قرار گرفت و به آسمان پر کشید؛ مردی که زندگی‌اش سراسر خدمت، اخلاص و عشق به مردم بود، اکنون عنوان «اولین شهید محراب» استان سیستان و بلوچستان را بر دوش دارد.

طلبه ای از زابل

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی،

اولین روز مهرماه سال ۱۳۵۷ در یکی از خانه های ساده و  بی آلایش روستای تیمور آباد زایل نغمه زندگی در دل یک  خانواده پر جمعیت و دین دار طنین انداز شد و نوزادی  چشم به روی دنیا باز کرد نام او را مهدی گذاشتند. او در  آغوش کشاورز و خستگی ناپذیر بود و مادری خانه دار و  مهربان رشد و پرورش یافت و کم کم قد کشید. از همان  دوران کودکی در کنار درس و مشق به پدر در کارهای  کشاورزی کمک میکرد و زندگی را آن گونه که هست و به  شکل واقعی می آموخت 

دوره ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا گذراند و پس از  آن با علاقه ای که به فراگیری علوم و معارف دینی داشت.  وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق سلام زایل شد و ۴  سال از محضر اساتید آنجا استفاده کرد اما روح او هنوز  هم عطش یاد گرفتن داشت به همین خاطر راهی حوزه  علمیه زاهدان شد و ۳ سال دیگر به فراگیری علوم دینی  ادامه داد. 

انتخاب هم سفر زندگی 
در همان سالهایی که در زاهدان به تحصیل علوم دینی  مشغول بود محبتی در دلش جوشید و به خواستگاری  دختر عمویش رفت جواب مثبت بود و آن دو را پای سفره داد اگر نتوانست، شش ماه  استراحت مطلق را میپذیرد. دکتر که به عکس نگاه عقد نشاند، بعدها همسرش درباره این انتخاب گفت:  من و مهدی از کودکی با هم آشنا بودیم اما مهم ترین  دلیلی که باعث شد به خواستگاری مهدی جواب مثبت  بدهم، اخلاق نیکو و طلبه بودنش بود. ثمره این پیوند  مبارک دو دختر به نامهای اسماء و صالحه بود که  روشتی بخش خانه با صفایشان شدند. 

افتخاری برای افتخار آباد 
مهدی سال ۱۳۸۳ همراه خانواده راهی قم شد تا در جوار  کریمه اهل بیت مسیر تحصیل و تهذیب را ادامه دهد  البته او طلبه ای نبود که خود را محدود به کتاب و حجره و  عبادت کند. دلش همیشه برای خدمت مردم و تبلیغ دین  خدا می تپید. بعد از سه سال تحصیل و تبلیغ در شهر قم  راهی استان زادگاهش شد و روستای محروم افتخار آباد  خاش را برای تبلیغ معارف دینی برگزید و یک سال و نیم در  کنار اهالی شیعه و سنی آنجا زندگی کرد. همسرش خاطره  روز ورود به روستا را دقیقا به خاطر دارد وقتی وارد روستا  افتخار آباد شدیم پرسیدم مهدی جان چرا نام این روستا  را افتخار آباد گذاشتند؟ با لبخند و با لحن شوخی گفت:  چون من به این روستا آمدم و روحانی این مسجد شدم  اسم آن را افتخار آباد گذاشتند. 

شرط شهید شدن شهید بودن است 
وقتی برگه های زرین دفتر زندگی شهدا را ورق میزنیم  به روشنی در می یابیم که سخن ماندگار سردار دلها  حاج قاسم سلیمانی چه حقیقتی عمیق را در خود دارد؛  آن گاه که گفت: «شرط شهید شدن شهید بودن است.  هرگاه بوی شهادت از رفتار و کردار کسی به مشام برسد.  دیر یا زود شهادت نصیبش خواهد شد. تمام شهدا  پیش از پرواز اهل آسمان شده بودند. 

مهدی نیز از این قاعده مستثنی نبود. او سال ها پیش از  آنکه لباس سرخ شهادت بر تن کند، زیستنی عاشقانه و  آسمانی را برگزیده بود. همسرش از او چنین روایت میکند  همیشه لبخند بر لب داشت. سختی های زندگی را ساده  می دید و با طمانینه ای مثال زدنی از کنار مشکلات عبور  می کرد. دل در گرو دنیا نداشت و به آن دل نمی بست. در  خانه همچون بازی مهربان دوشادوش من کار می کرد و  همین رفتار صادقانه اش زبانزد خاص و عام شده بود. 

از زمانی که به عنوان روحانی مسجد امام حسن علیه السلام  انتخاب شد، خود را تنها به عنوان امام جماعت یا سخنران نمی دید. روح بزرگش را در خدمت مردم معنا می کرد. در  بسیاری از کارها حضور می یافت و حتی نظافت مسجد را  خود انجام میداد تا نوجوانان روستا در عمل از او بیاموزند. 

در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۵، هر سی شب  سفره ای ساده اما سرشار از صفا و صمیمیت در مسجد می گستراند. هدفش نه فقط افطاری دادن که کاشتن بذر همدلی و محبت در دلهای مردم روستا و ترویج فرهنگ افطاری ساده بود. 

رفتارش با اهالی روستا، رنگی از برادری و صمیمیت داشت؛  انگار که عضوی از خانواده آنهاست. کمک هایش  بی نام و نشان بود و حرفی از آن نمی زد. تازه پس از  شهادتش معلوم شد که با همان حقوق اندک طلبگی  بی سرو صدا به چند خانواده کم برخوردار کمک میکرد. 

مهدی برای تبلیغ و کارهای جهادی به مسجد بسنده  نمی کرد به دورترین خانه های روستا سر می زد، برای  کودکان دوره ها و اردوهای تفریحی ترتیب می داد و در  کنار فعالیت های طلبگی دوشادوش گروه های جهادی  در میدان خدمت حاضر بود. او نه فقط روحانی روستا که  همراه روزهای سخت مردم بود. 

رؤیای صادقه 
در یکی از اردوهای فرهنگی برای مهدی حادثه ای رخ داد  و از ناحیه دست و لگن دچار شکستگی شد. شدت  جراحت طوری بود که بیست روز در بیمارستان زاهدان  بستری شد. بعد از آن هم پزشک معالج برای او سه ماه  استراحت مطلق تجویز کرد اما او دل نگران نزدیک شدن  شب های قدر بود و دائماً از مسجد و مردم روستا سخن  می گفت برادرش از آن روزها خاطره ای شنیدنی به یاد  دارد روز هفدهم رمضان با حالتی خاص رو به مادر گفت:  دیشب خواب دیدم در حرم امام رضا به اسلام هدیه ای در  دست دارم و راه میروم برادرش گفت: «باشد، فردا تو را  به حرم میبرم. اما مهدی اصرار داشت که همان روز باید  قدمی بردارد. قول دادیم که فردا او را پیش دکتر ببریم اگر  اجازه داد، قبول میکنیم راه برود. فردا با هم رفتیم جریان  را برای دکتر تعریف کردیم دکتر دستور داد از پایش عکس  بگیرند. وقتی نتیجه عکس را آوردیم، دکتر با تعجب به  تصویر نگاه کرد و دوباره دستور عکس برداری داد. مهدی  خوابش را برای دکتر تعریف کرد و از او خواست فقط اجازه  دهد دو قدم راه برود قول داد اگر نتوانست، شش ماه  استراحت مطلق را میپذیرد. دکتر که به عکس نگاه  می کرد، گفت: شما با این استخوان ها می توانید فوتبال  هم بازی کنیداه رو به مهدی کرد و گفت: «امام رضا علیه السلام شما را شفا داده برو زیارت .
اما مهدی با همان آرامش همیشگی گفت: «فعلاً امام  رضا مرا قبول نمیکند چون شبهای قدر است و باید در  مسجد باشم. ان شاء الله بعد از شبهای قدر به زیارت خواهم رفت. 

محرابی رو به آسمان 
شبهای قدر ماه رمضان سال ۸۶ برای مهدی با همه  شبهای قدر تفاوت داشت. انگار مدام در پی گمشده ای  می گشت. شبهای قدر را بارها دیده بود، اما این بار  چیزی در نگاهش در کلماتش فرق داشت؛ انگار خودش  می دانست که این شبها تقدیر دیگری برایش رقم  خورده است. 

حال و هوای آن روزها را هم باید از زبان هم سفر و شریک  زندگی اش شنید که تا آخرین لحظات در کنار او بود: «شب  نوزدهم از فضیلت شبهای قدر برای مردم صحبت کرد  و گفت مردم قدر این شب را بدانید که شب نزول قرآن  است. هر کس حاجتی دارد امشب وقتش است، از خدا  بخواهید که حتماً برآورده میشود. خودش هم دائماً  لا به لای صحبتهایش میگفت من هم حاجتی دارم  خدایا به حق این شب عزیز حاجتم را بده خانم هایی که  در قسمت زنانه کنارم نشسته بودند، از من پرسیدند  حاجی چه حاجتی دارد؟ لبخند زدم و گفتم نمی دانم، مراسم  که تمام شد از خودش بپرسید. 

بعد از اتمام مراسم و خوردن سحری، دیدم مهدی خیلی  نگران است. جویای احوالش که شدم، گفت صمیمی ترین  دوستش تصادف کرده و به رحمت خدا رفته باید برای  عرض تسلیت به خانواده اش به زاهدان برود. بعد هم  ادامه داد شما لازم نیست بیایید من می روم و سریع  بر می گردم تا به مراسم احیای شب بیست و یکم برسم.  انگار مقدرات الهی برای او طوری رقم خورده بود که بتواند.  قبل از شهادت به زاهدان برود و با خانواده خودش و من  دیداری داشته باشد. پدرم تعریف می کرد مداحی مهدی  در مراسم دوستش با همه مداحی های او فرق داشته و  اشک همه را درآورده است. 

شب بیست و یکم من حالم اصلاً مساعد نبود. مهدی با  مهربانی همه کارهای خانه را خودش انجام داد و به بچه ها  رسیدگی کرد. من و بچه ها آن شب زودتر راهی مسجد  شدیم، مهدی ماند برای انجام غسل شب قدر، بخشی  از اعمال را انجام داده بودم که یک دفعه صدای مهدی در  بلندگوی مسجد پیچید که همه را دعوت میکرد زودتر در  مسجد جمع شوند تا مراسم احیا را شروع کند..... 

در هیاهوی جمع شدن مردم دو نفر با لباس نیروی  انتظامی وارد مسجد شدند مهدی با همان لبخند  همیشگی به استقبالشان رفت بی خبر از آنکه چه نیت  شومی در ذهنشان است. ثانیه ای بعد، صدای گلوله در  مسجد پیچید. من با دستپاچگی دخترم صالحه را زیر  چادر پنهان کردم اما اسما دختر دیگرم در کنار پدر ایستاده  بود و همه چیز را با چشم خود دید... مهدی را سریع به  بیمارستان منتقل کردند اما گلوله کار خود را کرده بود.  قلبش دیگر نمی تپید.

شهید مهدی توکلی 

محل تولد خاش 

تاریخ تولد: ۱۳۵۷٫۷٫۱ 

تاریخ تولد آسمانی : ۱۳۸۶٫۷٫۱۰
هم زمان با ۲۱ ماه مبارک رمضان 

نحوه شهادت: ترور توسط اشرار مسلح

محل شهادت:محل شهادت: مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام روستای افتخارآبادخاش

پست سازمانی: اولین شهید محراب
و روحانی مستقر اداره کل تبلیغات اسلامی

 

 

مجموعه تصاویر روحانی شهید مهدی توکلی

2025-09-26

تعداد بازدید: 37
ایران
آیکون توانخواهان

T

T