بسیج | زندگینامه شهید سیدمحمدرضا مرتضوی فروشانی ؛
برنمی گردم مگر با پیروزی
بسیج | زندگینامه شهید شهید آیت اله سیفی؛
شهید آیتالله سیفی، مستندساز متعهد و از فعالان فرهنگی دفاع مقدس، در جریان عملیات کربلای ۵ در جزیره بوارین، حین ثبت لحظات ایثار رزمندگان، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. پیکر مطهر او در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشتزهرای تهران آرام گرفت.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی،دهمین روز از اسفند سال ۱۳۳۶، آیت اله در یکی از کوچه های قدیمی تهران و در آغوش محله ای پرهیاهو به دنیا سلام کرد و اولین سکانس زندگی اش با گریه ای دلنشین آغاز شد. سالهای شیرین کودکی به سرعت گذشت و زمان مدرسه رفتن او سر رسید. از همان سالهای ابتدایی هوش و نبوغش مورد توجه معلم ها قرار گرفت هوش و نبوغی که سال ها بعد او را با رتبه عالی راهی دانشگاه کرد.
از فیزیک هسته ای تا دنیای هنر
با توجه به رتبه خوب خود در کنکور، هوشمندانه دانشگاه شهید بهشتی و رشته فیزیک هسته ای را انتخاب کرد با آغاز انقلاب فرهنگی، آیت قدم به مسیر جدیدی گذاشت. او به خوبی دریافته بود که سینما و تلویزیون و هنر فیلم سازی در پیشبرد اهداف انقلاب بسیار به کار می آیند و میتوانند تأثیرات بسیار عمیقی بر ذهن مخاطب بگذارند برای همین وارد عرصه هنر شد و فیلم سازی را آموخت اینجا هم هوش و نبوغش به کمکش آمد و در مدت کوتاهی توانست مهارت لازم را به دست آورد.
دفاع مقدس که شروع شد دوربین را برداشت و نگاه نافذش را از پشت لنز به سوی حقیقت و ایثار دوخت او فیلم برداری را نه فقط یک شغل که رسالتی انقلابی می دانست. هنر او از قاب سینما آغاز شد و در میان خاکریزها و آتش جنگ به بلوغ رسید. مستندهایی چون و صدای پای نور و ایلام شهر آتشباران و فیلم های داستانی وارث»، «معبر»، «سرباز کوچک یک قطره دریا دفاع مقدس و اتاق شماره یک نتیجه تلاش بی وقفه او برای روایت هنرمندانه حقیقت بود.
سال ۱۳۶۱ زندگی مشترکش را آغاز کرد و صاحب دختری شد. اما حتی گرمای خانواده هم نتوانست او را از جبهه های نبرد جدا کند. او عضوی از گروه های مستندسازی بود و با چهره هایی چون جواد شمقدری و علیرضا سجادپور همکاری میکرد. آخرین قاب دوربینش جزیره بوارین بود؛ جایی که در عملیات کربلای ۵ روز ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ ترکش دشمن قاب تصویر او را برای همیشه تار کرد. گلوله خمپاره نزدیکش خورد و شیمیایی هم شد....
همه جا راهی است به بهشت
جواد شمقدری آخرین روز زندگی آیت را اینگونه روایت می کند «.... از طریق جاده امام رضا که بر اثر انفجارات و رفت و آمدهای زیاد پر از دست انداز شده بود به سمت خط مقدم می تاختیم چند اسیر را از کنار جاده به عقب می بردند. گفتم بایستیم تا نمایی از اسرا بگیریم به محضی که پیاده شدیم با اتفاقی روبرو شدیم که آیت نتوانست فیلم بگیرد یک وانت از خط مقدم کنار ما ایستاد و راننده پیاده شد. وی که به شدت می گریست. با مشت و لگد به یکی از اسرا حمله کرد. آیت جلو رفت تا مانع آن رزمنده شود. رزمنده که معلوم بود حال عادی ندارد با آیت هم برخورد کرد و گفت: تو چه میدانی این ها چه کرده اند؟! بیا ببین و سپس همه ما را به سمت وانت تویوتای خود برد. عقب وانت جنازه سه شهید بود یکی نوجوان بود که از سرش فقط پوست صورتش باقی مانده بود. راست میگفت صحنه تکان دهنده ای بود. معلوم بود از شهادت آن سه رزمنده دقایقی بیشتر نمی گذارد. هرچه بود راننده را آرام کردیم آیت صورت اسپری را که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، بوسید. من به آیت گفتم دیگر لازم نبود این کار را بکنی این زیاده روی است. آیت چیزی نگفت. سپس راننده وانت را نیز آرام کردیم، آیت صورت او را هم بوسید و راهی اش کردیم تا به معراج شهدا برود... کمی جلوتر چهره آشنایی را دیدم احساس کردم برای عوض شدن حال و هوای همه خوب است بایستیم پیاده شدیم آوینی بود با تیم همراهش داشت به دور دستها و جلو که زیر باران گلوله های دشمن می سوخت مینگریست جلو رفتیم و سلام و علیکی کردیم به او گفتم چیه اینجا ایستادید؟ آوینی با همان لبخند همیشگی اش گفت داریم کمربندهامون می بندیم زیر اون آتیش دیگه نمیشه ایستاد و دنبال نوار و باطری گشت همه چیز اینجا دم دست می داریم و هر کسی هم معلومه کارش چیه پرسیدم: «برنامه تون چیه کدوم سمت میرید؟ به نظرت ما کجا بریم؟ آوینی که ظاهراً به منطقه از ما بیشتر توجیه بود گفت: «ما میخوایم بریم پیش بچه های لشگر محمد رسول الله سمت کانال ماهی شما هم بهتره یکی تون بیاد اونور و یکی تونم بره سمت چپ جبهه جزیره بوارین آیت پرسید: کجا تصویراش قشنگ تر میشه؟ و شهید آوینی گفت: «همه جا راهی است به بهشت. من گفتم: پس ما بریم سمت بوارین چون اونجا نخلستانه تیم دیگه ما هم پذیرفت بره سمت کانال ماهی....
نزدیکای ظهر بود که به خط مقدم درگیری رسیدیم..... یک ساعتی از ناهار و نماز گذشته بود و بچه های خط تا آن لحظه نبرد جانانه و حماسی داشتند چند تلاش دشمن برای پیشروی به شکست انجامیده بود. لحظاتی بود که خط آرام گرفته بود و فرصتی بود که بچه ها استراحت کوتاهی بکنند. من و آیت در این فرصت به بحث در خصوص آینده انقلاب و نظام پس از فتح بصره و تأثیرات آن پرداختیم.... در همین اثنا به یکباره دیدم فرمانده خط درطول خاکریز میشود و بچه ها را برای مقابله با پاتک دشمن آماده باش میدهد. فرمانده به نزدیکی های جان پناه ما رسیده بود که بارش گلوله های خمپاره آغاز شد. دومین خمپاره درست کنار فرمانده خورد و او بر زمین افتاد ما و رزمنده هایی که جان پناهشان نزدیک فرمانده بود نگران شدیم و خواستیم به سراغش برویم که با تن زخمی فریاد زد کسی از سنگرها بیرون نیاید. او بی حال افتاد نمی شد رهایش کرد آیت پایش را از حفره بیرون گذاشت و من هم برخاستم تا از آن خارج شوم که چند گلوله خمپاره جدید اطراف ما فرود آمد. من حتی گل انفجار یکی از آنها را که به سنگر ما بسیار نزدیک بود دیدم و به سرعت در جان پناه فرو رفتم آیت هم که یک پایش خارج از آن بود دیگر فرصتی برای پناه گرفتن نداشت مگر آنکه خودش را درون حفره پرتاب کند و همین طور هم شد و او به روی من افتاد. لحظاتی گذشت دیدم آیت تکان نمی خورد کمی جابه جا شدم. آیت را صدا زدم که از روی من برخیزد باز هم پاسخی نشنیدم، خود را به سختی کنار کشیدم که دیدم آیت در بغل من افتاد. او بیهوش بود بلندش کردم آبشار خون بود که صورت او را رنگین کرد ابتدا فکر کردم که او شهید شده است. نمی دانستم چه کنم یکی از بچه ها فریاد زد: فیلم بردار زخمی شده او یکی از رزمنده ها جلو آمد و گفت این زنده است. دلگرم شدم او را با کمک دستیارش از جان پناه بیرون کشیدیم. هم زمان آمبولانسی که پر از شهید و زخمی بود از راه رسید فرمانده که حال و روز بهتری داشت صندلی جلو نشست و آیت بیهوش را روی شهدا و زخمی ها در عقب آمبولانس گذاشتیم.....
نیمه شب در بیمارستان اهواز ما را به اتاق مرگ راهنمایی کردند. جایی که رزمنده هایی که بر اثر اصابت ترکش بر سرشان امیدی به حیات آنها نبود. به قول دکتر کشیک چون اینها جوان هستند و قلبشان قوی است گاه تا دو روز هم قلب کار میکند اما به واقع این ها همه دچار مرگ مغزی شده اند و امیدی به بهبودی آنها نیست. آیت هم مانند آنها بود.... آن ساعات آخر شب را تا به صبح با نذر و نیاز و دعا سپری کردیم وقتی صبح دوباره به بیمارستان برگشتیم آنچه را که مایل نبودیم بشنویم شنیدیم. دیگر پاهایم نای راه رفتن نداشت گویی همه سنگینی عالم را به پاهایم بسته بودند دوستانم از راه رسیدند. وقتی حال مرا دیدند پرسیدند: چیه آیت شهید شده؟ تنها سری به تأیید تکان دادم....»
مزاری در بهشت
آیت در قطعه ۵۳ بهشت زهرا آرام گرفت. روی سنگ مزار او این شعر حک شده است:
ما در ره دوست نقص پیمان نکنیم
گرجان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
شهید آیت اله سیفی
تاریخ تولد : ۱۳۳۶٫۱۲٫۱۰
تاریخ تولد آسمانی: ۱۳۶۵٫۱۰٫۲۵
محل شهادت: جزیره بوارین
نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره به سر
مزار مطهر: گلزار شهدای بهشت زهرای تهران
2025-09-26
T
T