بسیج | زندگینامه شهید محمدرضاکشاورزی پورقرقی؛

رستاخیز جان

بسیج | زندگینامه شهید محمدرضاکشاورزی پورقرقی؛

رستاخیز جان

در روزهای پر التهاب دفاع مقدس، نوجوانی از دیار ایمان و علم، درس و دانشگاه را رها کرد تا در کلاس جهاد خدایی حاضر شود. محمدرضا کشاورزی‌پور، متولد ۲۲ مرداد ۱۳۴۸، با قلبی سرشار از عشق به دین و وطن، پس از سال‌ها مجاهدت در جبهه‌های جنوب، سرانجام در ۲۱ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در شلمچه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به دانشگاه الهیات آسمانی راه یافت. وصیت‌نامه‌اش، همچون زندگی‌اش، سرشار از بصیرت، ایمان و دعوت به پایداری در راه انقلاب است.

رستاخیز جان

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی،روز ۲۲ مرداد سال ۱۳۴۸ در گرماگرم تابستان نوزادی در  میان شور و شوق خانواده چشم به روی دنیا باز کرد و به  زندگی لبخند زد پدر و مادر برای او به عنوان اولین پسر  خانواده نام زیبای محمدرضا را برگزیدند. او در خانه ای  سرشار از عشق به دین و وطن رشد کرد و روزهای کودکی  را پشت سر گذاشت در سالهای نوجوانی درخشش  استعدادش در رشته ریاضی فیزیک زبانزد دوستان و  دبیرانش بود. یکی از معلم هایش می گفت: «محمدرضا  تنها کسی بود که میتوانست در غیاب من به شاگردانم  درس بدهد. فقط هم به فکر درس خودش نبود، سعی  میکرد در درسها به خصوص ریاضی به دوستان و  هم شاگردی هایش کمک کرده و مفاهیم سخت و پیچیده  را به زبانی ساده برایشان بازگو کند.  

قدم در کلاس درسی دیگر  
محمدرضا خودش را برای کنکور آماده میکرد که آتش  جنگ زبانه کشید. او فرزند انقلاب بود و نمی توانست  چشم بر این تهاجم ببندد. میگفت: حس میکنم امروز  جبهه بیشتر به وجود من و امثال من نیاز دارد. اگر عمری  باشد، باز هم فرصت برای ادامه تحصیل هست....  
از ابتدای سال ۱۳۶۴ زمزمه های رفتنش به جبهه شنیده  می شد. در تابستان همان سال به پایگاه شهید بهشتی  مسجد صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف مراجعه کرد تا  تصمیمش را عملی کند اما به دلیل سن و سال پایین  و نداشتن برگه رضایت کتبی پدر نتوانست اعزام شود.  سال بعد در تابستان ۱۳۶۵ عرمش را دوباره جزم کرد.  این بار برای اینکه دل پدر و مادرش را نرم کند چند روز  اعتصاب غذا کرد. راهکارش جواب داد و توانست با اعلام آورد.  رضایت والدین برای آموزش راهی جبهه های جنوب شود.
 
مگر مرا دوست نداری؟!  
وقتی میخواست راهی شود دل مادر دوباره بی تاب  شد و به شور افتاد با گریه به پسرش گفت: «مگر مرا  دوست نداری؟ چرا می خواهی با رفتنت مرا ناراحت کنی؟  محمدرضا با همان متانت و مظلومیت همیشگی سرش  پایین انداخت و با صدایی آرام اما قاطع پاسخ داد: مادر  عزیزم تو را با تمام وجودم دوست دارم اما خدا و میهنم  را بیشتر دوست دارم اگر من و امثال من به جبهه نرویم  چه کسی از این انقلاب مملکت و دینمان دفاع کند؟  هر چه صلاح خداوند باشد، همان می شود.
 
هنوز دین خود را ادا نکردم  
چند بار به جبهه رفت و برگشت وقتی برای آخرین بار به  مرخصی آمد همه خانواده جمع شدند تا او را مجاب کنند  جنگ و جبهه دیگر کافی است و باید دیگر به تحصیلش  بپردازد. محمدرضا به ناچار پذیرفت و قول داد فقط برای  تسویه حساب و خدا حافظی با دوستانش چند روزی به  جبهه می رود و بر میگردد. یک هفته بعد در نامه ای برای  خانواده نوشت: «خانواده عزیزم هر کاری کردم نتوانستم  دل از جبهه و هم رزمانم بکنم اجازه دهید چند وقت دیگر  اینجا باشم و خدمت کنم احساس میکنم هنوز دینم را  کامل ادا نکرده ام از من راضی باشید و از من راضی باشید  و حلالم کنید.  

آرزوی لغو مرخصی
 
پس از عملیات کربلای چهار قرار شد همه رزمندگان  به نوبت برای دیدار با خانواده به مرخصی بروند. یکی از  هم رزمان محمدرضا نقل میکند: محمدرضا را در حال  وضو دیدم که خیلی غمگین و ناراحت است، علت را جویا  شدم گفت: من نمی خواهم به مرخصی بروم، اگر بروم  به خاطر قولی که به خانواده ام دادم، نمی توانم به جبهه  برگردم دعا کن هر طور شده مرخصی من لغو شود. بعد  از این حرف دیدم او مدام در حال نماز و دعا کردن است.  فردای آن روز به طور ناگهانی به ما اطلاع دادند به دلایلی  مرخصی ها لغو شده است. محمدرضا تا این خبر را شنید  از خوشحالی تکبیر گفت و بعد هم سجده شکر به جا آورد.

جهاد خدایی  
محمدرضا به گفته نزدیکان پیرو حق بود حتی اگر به  ضررش تمام میشد وقتش را هرگز بیهوده تلف نمی کرد.  به نماز اول وقت آن هم به جماعت و در مسجد اهمیت  می داد. از غیبت موسیقیهای مبتذل و محافل بیهوده  پرهیز میکرد و به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت  
می داد.  
رضا تورانی یکی از دوستان صمیمی اش، خاطره ای  شنیدنی از او به یاد دارد: «من و محمدرضا با هم تصمیم  گرفتیم به جبهه برویم ولی قسمت این بود که من یک  ماه زودتر اعزام شدم وقتی محمد رضا به جبهه آمد، در  گردان متفاوتی مشغول خدمت بود. یک روز به دیدنم  آمد و نصف روز کنار هم بودیم پیشنهاد دادم با فرمانده  صحبت کنیم تا ما را در یک گردان قرار دهد. اما محمدرضا  مخالفت کرد و گفت: می ترسم اگر با هم باشیم به خاطر  وجود یکدیگر در کارهایمان ریا کنیم و جهادمان خدایی  نباشد.  

قبولی در دانشگاه شهادت  

محمدرضا بیشتر وقتش را در بسیج مسجد یا به مطالعه  و ورزش میگذراند بسیار علاقه مند به قرآن بود. چند  تابستان در دارالقرآن سازمان تبلیغات اسلامی زیر نظر  استاد مرحوم اربابی فعالیت داشت، روز ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵  که محمدرضا در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه  به شهادت رسید استاد اربابی پدرش را که از همکاران  او در سازمان تبلیغات بود ملاقات میکند و جویای حال  محمدرضا میشود و میگوید دیشب خوابدیدم  محمدرضا و پسرم هر دو در دانشگاه الهیات با رتبه بالا  قبول شده اند. چند روز بعد خبر شهادت محمدرضا  و بعد هم خبر شهادت پسر استاد اربابی به خانواده ها  رسيد.خبر شهادت محمدرضا کسی از بستگان و آشنایان  شگفت زده نکرد. همه میگفتند: «تمام کارها و حرکاتش  رنگ و بوی خدایی داشت و شهادت حق او بود.  

یادگاری برای ما
محمدرضا مثل بسیاری از شهدا یادگاری از جنس کلمات  برای ما به یادگار گذاشته است. کلماتی که از جنس نورند  و بوی خدا می دهند. او که در مکتب روح الله پرورش یافته  بود، نه مثل یک نوجوان ۱۷ ساله که در نقش معلمی آگاه  در بخشی از وصیت نامه خود می نویسد: در این زمان که  ما پس از بیکاری خونین و مداوم توانستیم آمریکا، شاه  و دیگر عمالش را بیرون برانیم و بعد از آنکه به بهار آزادی  رسیدیم، امپریالیسم آمریکا که دست خود را از این کشور  کوتاه دیده و فهمید که دیگر نمی تواند منابع مهم این  کشور از جمله نفت را به حلقوم خود سرازیر کند، بر علیه ما  توطئه ای دیگر کرد به دولت عراق پناه آورد و کشور عراق  را بر علیه ما شوراند و تازه آغاز مبارزه با توطئه های شرق  و غرب شروع شد. در این هنگام بود که بزرگ ترین توطئه  یعنی جنگ تحمیلی آغاز شد و ملت قهرمان ما آنان که  می توانستند به خطهای مقدم جبهه رفتند و بقیه در  پشت جبهه شروع به فعالیت کردند. دلیرانمان با ریختن  خون و دادن جانهای شیرین خود به مبارزه با خصم کافر  پرداختند. در این میان درخت نونهال انقلابمان روز به روز  با خون های جوانان و دلیران آبياري شد و قوي و قوي تر  شد. همان گونه که میبینیم که اثرات خون این دلیران  چگونه آمریکا و دیگر ابر قدرت ها را به خوار و زبونی کشید  ولی حالا که میخواهیم ضربه نهایی را بر پیکر و جان  آنها وارد سازیم و این جنگ تحمیلی را به پیروزی نهایی  برسانیم و انتقام تمامی خون شهیدان را از آنها بگیریم  من با شناخت این ضرورت به کمک این انقلاب شتافتم  تا شاید با ریختن خون و دادن جان تا قابل خود بتوانم  سهمي بس کوچک در مقابل این است شهید پرور و  انقلاب داشته باشم و در آن دنیا در مقابل ائمه معصومین  و دیگر شهدای عزیز اسلام روسفید باشم.  

می دانم که تا به حال نتوانسته ام هیچ قدم مثبتی برای  این انقلاب و کشورم بردارم ولی امیدوارم که با ریختن  خون ناقابلم دین خود را نسبت به این انقلاب و دین  عزیزم اسلام ادا کرده باشم.....
 
می دانم این وصیت نامه موقعی بدست شما خواهد  رسید که من دیگر در میان شما و در این دنیا نیستم.ولي اي خانواده عزیز به خصوص پدر و مادر عزیزتر از  جانم بعد از من صبر و تحمیل را پیشه خود سازید و  اگر جای خالی مرا در خانه و در میان می بینید، به یاد  شهدای اسلام بیفتید و همواره زینب گونه باشید و  رفتار کنید. میدانم که فرزند قابلی برای شما نبودم  و می دانم که زحمات زیادی برایم کشیدید تا مرا به  این مرحله رساندید و تحویل جامعه و این انقلاب  دادید. خانواده عزیز و تمامی دیگر فامیل ها، آشنایان  و دوستان عزیز از شما تقاضا دارم که مرا حلال کنید و  از من راضی باشید تا شاید کمی از بار گناهانم کاسته  شود و در آن دنیا آسوده خاطر تر باشم از شما تقاضا  دارم که همچنان پشت و پناه این انقلاب باشید و  تمامی شئون اسلامی را کاملاً موبه مو اجرا کنید  مخصوصا بیشتر در نمازهای جمعه و جماعت شرکت  کنید. از شما خواهران عزیزم می خواهم که افراد  مفیدی برای این انقلاب و جامعه باشید و شما بهتر از  من این را می دانید که حجابتان کوبنده تر از خون سرخ  من و دیگر شهیدان اسلام است. در آخر من از پدر و  همین طور برادر کوچکم و دیگر فامیل ها و آشنایان که  توانایی دارند خواستارم که اسلحه مرا بردارند و نگذارند  که زمین بماند و همچنان در صحنه باشند....  



شهید محمدرضا کشاورزی پور  

تاریخ تولد : ۱۳۴۸٫۵٫۲۲  

تاریخ تولد آسمانی: ۱۳۶۵٫۱۰٫۲۱  

محل شهادت: شلمچه

نحوه شهادت:  بر اثر اصابت ترکش  

پست سازمانی :فعالیت در دارالقرآن سازمان تبلیغات اسلامی

2025-10-04

تعداد بازدید: 36
ایران
آیکون توانخواهان

T

T