بسیج | زندگینامه شهید سید قائم مصطفوی؛
رفیق شفیق
بسیج | زندگینامه شهید حسین یزدی ؛
شهید حسین یزدی، نوجوانی مؤمن و شجاع از شهرری، که از کودکی دل در گرو انقلاب و امام داشت، با وجود سن کم و موانع متعدد، با شناسنامه دستکاریشده و پوتینهای پدر راهی جبهه شد. او که امدادگر جبهههای نبرد بود، در عملیات منطقه فکه بر اثر انفجار مین ضدتانک به شهادت رسید. حسین، که پیش از اعزام آخر خود گفته بود «این کوچه به نام من میشود»، اکنون در گلزار شهدای بهشت زهرا آرام گرفته و نامش بر تارک افتخار ایثار و جوانمردی میدرخشد.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی،بیست و نهم خرداد سال ۱۳۴۵ صدای گریه نوزادی در یکی از خانه های شهر ری پیچید. مادر نام او را از پیش انتخاب کرده بود؛ از همان شبی که روضه خوان سید خانه شان را در خواب دید و دستیاچه گفت: آقا شما تشریف آوردی؛ ولی من کسی را برای شرکت در مجلس دعوت نکرده ام مرد سید جواب داد: به حضور کسی نیاز نیست من یک روزه خانم حضرت زهرا سلام اقتصادها میخوانم و میروم روضه که تمام شد مادر برای پذیرایی چای نباتی آورد. روضه خوان استکان را برداشت اندکی از آن نوشید و بقیه اش را به سمت مادر گرفت و گفت این را هم شما بخورید. قبل از رفتن هم برای لحظاتی عمامه اش را روی سراوگذاشت، مادر از همان شب و به یاد آن روضه، تصمیم گرفت نام نوزادی که در راه داشت بگذارد حسین
نگاه مهربان امام رئوف
حسین هنوز یکسالش تمام نشده بود که به بیماری سختی مبتلا شد او را در بیمارستان بستری کردند؛ اما دارو و درمان اثری نداشت و روز به روز حالش بدتر و تنش لاغرتر میشد. پدر دل به نگاه مهربان امام رضا علیه السلام بست و نذر کرد همراه مادر حسین را از بیمارستان مرخص کرد و راهی مشهد شدند. چند روز بعد شفایش را از امام رئوف گرفتند و با دلی شاد به خانه برگشتند.
بزرگ مرد کوچک
حسین کم کم قد کشید و بزرگ شد؛ اما نه فقط در قد و قامت از همان ده یازده سالگی همراه پسر عموهایش وارد فعالیتهای انقلابی شد در کوچه و خیابان شعار می داد اعلامیه های امام را به دست مردم می رساند و بعدها که فعالیتهای منافقین وسعت گرفت شبها شعارها و عکسهای آنها را از در و دیوار شهر پاک میکرد مادر و مادر بزرگش همیشه نگرانش بودند حق هم داشتند. همسایه شان که با ساواکی ها حشرونشر داشت یک بار به مادر حسین گفته بود جلوی این بچه را بگیر اگر باز هم بخواهد در کوچه شعار بدهد میبریم سر به نیستش می کنیم اما حسین از چیزی نمی ترسید و همیشه می گفت: «نترسید، هیچی نمیشه عشق به انقلاب و دل پر جرات او را با وجود سن و سال کم به میان تظاهرات ۱۷ شهریور سال ۵۷ کشاند. بوی دود و آتش صدای تیر و ترکش و پیکرهای خونین را از نزدیک دید و به راهی که انتخاب کرده بود مطمئن تر شد. می خواست خودش را به خانه عمویش در همان ﻧﺰﺩﻳﻜــﻲ ﺑﺮﺳــﺎﻧﺪ ﻛــﻪ ﺑــﺎ ﻳﻜــﻲ ﺍﺯ ﺳــﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺭﮊﻳــﻢ ﭼﺸــﻢ ﺩﺭ ﭼﺸــﻢ ﻣﻲﺷــﻮﺩ. ﺳــﺮﺑﺎﺯ ﺻــﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑــﺎ ﻛﺸــﻴﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻲﺩﺭﭘــﻲﺍﺵ ﺳــﺮﺥ ﻣﻲﻛﻨــﺪ. ﺣﺴــﻴﻦ ﻓﻘــﻂ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧــﺪ ﺑﮕﻮﻳــﺪ ﻛــﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫــﺪ ﺑــﻪ ﺧﺎﻧــﻪ ﻋﻤﻮﻳــﺶ ﺑــﺮﻭﺩ. ﻫــﺮ ﭼﻨــﺪ ﺳــﺮﻭﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﻟﺒــﺎﺱ ﺧﺎﻛــﻲ ﺍﻭ ﻧﺸــﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﻴــﺰ ﺩﻳﮕــﺮﯼ ﺩﺍﺷــﺖ¦ ﺍﻣــﺎ ﺳــﺮﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺭﻫــﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨــﺪ ﻭ ﻣﻲﮔﻮﻳــﺪ: ªﺣﻴــﻒ ﻛــﻪ ﻣﻲﺧــﻮﺍﯼ ﺑــﺮﯼ ﺧﻮﻧــﻪ ﻋﻤــﻮﺕ ﻭﮔﺮﻧــﻪ ﻳــﻪ ﮔﻠﻮﻟــﻪ ﺣﺮﻭﻣــﺖ ﻣﻲﻛــﺮﺩﻡ...
شناسنامه دست کاری شده
جنگ که شروع شد و امام مالک تکلیف کرد جبهه ها پر شود، حسین دیگر آرام و قرار نداشت و دلش می خواست هر چه زودتر خودش را به مناطق جنگی برساند؛ اما سن و سالش کم بود و از هر راهی میرفت به بن بست میخورد پدرش میگوید: «غصه و ناراحتی نرفتن به جبهه حسین را لاغر و تکیده کرده بود. به او گفتم: حسین جان مریض شده ای؟ گفت: بله، از غم جبهه است چرا من نمیتوانم بروم؟ اما بالاخره یک روز می روم.
حسین از طریق حاج آقای مطلبی که از دوستان ما هستند، سال ۶۰ مانند من وارد سازمان تبلیغات اسلامی شد. وقتی دیدم این قدر بی تاب رفتن به جبهه است خودم دست به کار شدم و از حاج آقا مطلبی خواستم او را به جبهه بفرستد.
یک بار هم از طریق سپاه اقدام کرد؛ اما آنها هم گفته بودند تو بچه ای و نمیتوانی به جبهه بروی خلاصه همه راه ها را امتحان کرد وقتی دید راهی نیست این بار شناسنامه اش را دستکاری کرد. برای اینکه قد و قامتش را بیشتر بدهد اورکت و پوتین پدر را پوشید و برای ثبت نام به سپاه رفت وقتی به خانه برگشت چشمانش برق میزد به آرزویش رسیده بود. مادر و پدر هم مخالفتی نداشتند چون می دانستند پسرشان قدم در راه درستی میگذارد و برای رضای خدا راهی این سفر پر خطر است.
کوچه ای به نام من...
اولین اعزام حسین به کردستان بود؛ جایی که ضد انقلاب در آن جولان میدادند و از هیچ جنایتی فروگذار نمی کردند. سه ماه آنجا بود و هر کاری از دستش بر می آمد انجام داد. بعد از مدتی مرخصی گرفت و به خانه برگشت. مریض شده بود یک هفته بعد وقتی کمی حالش رو به راه شد قصد جبهه کرد. البته این بار سمت جنوب و اهواز رفت و امدادگری در جبهه را هم تجربه کرد. ۲۰ روزی بود و سوم اسفند به خانه برگشت. این بار هم زیاد نماند خبر رسیده بود عملیاتی در پیش است برای همین بعد از دو سه روز بار سفر پست و راهی شد؛ اما کمی متفاوت تر از همیشه قبل از اعزام به عکاسی رفت و آخرین عکسش را گرفت و گفت: «اگر شهید شدم این عکس را روی اعلامیه ام بزنید. وقتی رفتن هم گفت: من دیگر برنمیگرده و این کوچه به نام من می شود.
راز گل سرخ
روز قبل ازعملیات در منطقه فکه حسین و تعدادی از نیروها برای آموزشهای پایانی جمع میشوند. در این بین پای یکی از آنها روی مین ضدتانک می رود. این انفجار پر پرواز حسین میشود. او از ناحیه پشت سر مجروح و به شهادت می رسد. چند روز قبل از شهادت مادر در خواب میبیند در خانه باز می شود ماشینی پر از گل جلوی خانه می ایستد. به او میگویند هر کدام از این گلها را میخواهی انتخاب کن مادر گل سفید برمی دارد و یک گل رز قرمز وقتی گلها را در گلدان میگذارد به نظرش میرسد این گل قرمز با بقیه هماهنگی ندارد. پیکر حسین که برگشت مادر یاد خوابش افتاد و گل رز قرمزش را به آغوش کشید.
راه پر افتخار
حسین وقتی به شهادت رسید شانزده ساله بود؛ اما روحش افق های مردانگی را خیلی پیش تر پشت سر نهاده بود. او پای درس مکتب روح الله نشسته بود. همان مکتبی که از کودکان شیر مردانی می ساخت پر افتخار حسین راهش را با بینشی مردانه انتخاب کرده بود و آن را افتخاری برای خود می دانست چنانچه در وصیت نامه اش نوشته است ..... وصیت من به شما این است که اگر من شهید شدم بر مزار من گریه نکنید و بر سر خود نزنید لباس سیاه بر تن نکنید که دشمنان ما یعنی دشمنان اسلام شاد شوند و سوء استفاده کنند بر مزار من محکم و استوار بایستید تا چشم منافقان کور شود.
دوستان من و عزیزان من این راه را که من رفته ام ادامه دهید و پا به میدان بگذارید که پيروزيد إنشاء ا... خدا تمام برادران بسیجی را حفظ کند و به آنها توفیق دهد. پدر و مادر عزیزم ای کسانی که شبها بیداری کشیدید تا مرا بزرگ کردید و به من درس دین را یاد دادید زحمت ها کشیدید امیدوارم مرا حلال کنید... انشاء... خداوند به همه شما و پدر و مادرها صبر عطا کند. پدر و مادر من اگر فامیل ها یا آشنایان بر سر مزار من گریه کردند آنها را دلداری بدهید و بگویید که این راهی که من رفته ام واقعا افتخار است. خداحافظ....
ساعت ۱۱ روز ۶۱٫۱۷۸ جبهه فکه، سپاه ۱۱ قدر لشگر محمدرسول ا.... از قرارگاه نجف
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
از عمر ما یگاه و به عمر او بیافزا ....
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
حسین یزدی
محل تولد: شهرری
تاریخ تولد: ۱۳۴۵٫۳٫۲۹
تاریخ تولد آسمانی: ۱۳۶۱٫۱۲٫۲۶
محل شهادت: فکه بر اثر اصابت ترکش انفجار مین ضد تانک
مسئولیت در جبهه های نبرد: امدادگر
پست سازمانی: کارمند سازمان تبلیغات اسلامی
مزار مطهر :گلزار بهشت زهرای تهران
2025-10-04
T
T